جدول جو
جدول جو

معنی لته ده - جستجوی لغت در جدول جو

لته ده
(لَ)
دهی جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 21هزارگزی باختر کلیبر و 21هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر، کوهستانی معتدل دارای 46 تن سکنۀ شیعه. آب از دو رشته چشمه. محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شته زده
تصویر شته زده
ویژگی درخت یا میوه ای که دچار آفت شته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(تَ دَ رِ)
دهی از دهستان طارم علیاست که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 238 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لَ تَ / تِ لَ تَ / تِ)
لت لت. پاره پاره. لخت لخت. رجوع به لت و لت لت شود
لغت نامه دهخدا
(لو لَ)
دهی از دهستان نشتااز شهرستان شهسوار، واقع در 25هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و 1500گزی جنوب راه شوسۀ شهسوار به چالوس. دشت و معتدل. مرطوب و مالاریائی. دارای 150 تن سکنه. آب آن از ازارود. محصول آنجا برنج. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ دِهْ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش آستارا شهرستان اردبیل که در 19 هزارگزی جنوب باختر آستارا باردبیل واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنۀ آن 341 تن است. آب آنجا از رودخانه و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و تهیۀ زغال از چوب جنگل و راه آن مالرو است. دبستان دارد. محل سکونت ایل گله ده میباشد و قریه آغ چای جزو این ده محسوب میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی از دهستان حومه شهرستان تربت حیدریه. دارای 287 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ دِ)
دهی است از دهستان ایتوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. واقع در 21هزارگزی شمال نورآباد و 11هزارگزی خاورراه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. آب آن از سراب بادآور و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ / تِ دُ)
بریده دم. (از غیاث). کوتاه دم. قصیرالذنب. (فرهنگ فارسی معین) :
می پیچ و می کش از غم چون مار کلته دم.
شمس خالد (از فرهنگ رشیدی).
و رجوع به کلته شود
لغت نامه دهخدا
(گَ تِ)
دهی جزء دهستان بالا بخش طالقان شهرستان تهران، در 29هزارگزی خاور شهرک، سر راه عمومی ومالرو طالقان به شاه پل. کوهستانی، سردسیری و سکنۀ آن 766 تن است. آب آن از رود خانه گرآب و درۀ کهارکوه. محصول آن غلات، سیب زمینی، بنشن و قلمستان. شغل اهالی زراعت و گله داری، و عده ای برای تأمین معاش به تهران و مازندران میروند. صنایع دستی زنان مختصر کرباس، گلیم، جاجیم و شال بافی است. در جنوب ده روی کوه های میرابشم آثار ابنیه قدیم به نام قلعه دختر دیده میشود. مزارع روبار، سیکان رود، ممه رود جزء این ده است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
دهی از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 41 هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 18500 گزی خاورشوسۀ مهاباد به سردشت. موقع آن کوهستانی و معتدل مالاریایی است. سکنۀ آن 138 تن. آب آن از رود خانه مهاباد و محصول آن غلات، چغندر، توتون، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سِ تِ هََدَ / دِ)
لجوج. معاند. (دهار). ستیزنده. (دانشنامۀ علایی). ستیزه کننده و جنگجو و مبرم. (ناظم الاطباء). ستیزه نماینده. عربده جو. (آنندراج) : و اگر کسی با تو بستهد بخاموشی آن ستهنده را به نشان و جواب احمقان خاموشی دان. (قابوسنامه ص 32)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ دِهْ)
دهی جزء دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز، واقع در 12هزارگزی شمال بستان آباد در مسیر شوسۀ اردبیل به تبریز. موقع جغرافیایی آن جلگه و سردسیری است. سکنۀ آن 262 تن است. آب آن از زهاب اوجان چای و چشمه و محصول آن غلات، یونجه، درخت تبریزی، سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ دِهْ)
دهی از بخش سراسکند است که در شهرستان تبریز واقع است و 353 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه دِهْ)
دهی است جزء دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان طوالش در 11 هزارگزی جنوب هشت پر و 2 هزارگزی شوسۀبندر انزلی - آستارا. جلگه و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 309 تن سنی و شیعه هستند که به ترکی و طالشی و گیلکی سخن میگویند. آب آن از رود خانه محلی، و محصول آن برنج و لبنیات، و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کُ شَ دَ / دِ)
که بچه دهد. حیوانی که هنوز قابل زاییدن باشد. (ناظم الاطباء). که نتاج آرد. که بر تواند خوردن
لغت نامه دهخدا
(بَرْ رَ دِهْ)
دهی است از دهستان آتش بیگ بخش سراسکند شهرستان تبریز. سکنۀ آن 346 تن. آب آن از چشمه و رودخانه و محصول آن غلات و حبوب و پنبه است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ تِ دَ رَ)
نام ده کوچکی است جزء دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک، واقع در 82هزارگزی جنوب خاوری فرمهین و 18هزارگزی راه عمومی. دارای پنجاه تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از له شده
تصویر له شده
مضمحل گشته، کوفته شده خرد شده
فرهنگ لغت هوشیار
لذت بخش بنگرید به لذت بخش آنکه یا آنچه ایجاد لذت و خوشی کند، آنچه مزه خوش دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لته لته
تصویر لته لته
پاره پاره لخت لخت لت لت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلته دم
تصویر کلته دم
کوتاه دم قصیرالذنب: (می پیچ و می کش از غم چون مار کلته دم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستهنده
تصویر ستهنده
ستیزنده، جنگجو، عربده جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستهنده
تصویر ستهنده
((س تِ هَ دَ یا دِ))
ستیزه کننده، جدال کننده
فرهنگ فارسی معین
ستیزه جو، ستیزه کار، خودرای، خودکامه، مستبد
متضاد: مصلح، آشتی جو، آشتی طلب، لجوج، یک دنده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دم بریده، بعضی از حیوانات اهلی چون گاو که سبب اذیت و آزار
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان میان رود سفلای نور
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در بندرگز
فرهنگ گویش مازندرانی
ته دیگ
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
بید فرش، بیدی که نمد را تباه کند
فرهنگ گویش مازندرانی
کرت کرت، از توابع لفور قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی در روستای شیرنوای کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
باغچه، باغ سار
فرهنگ گویش مازندرانی
کنار ساحل
فرهنگ گویش مازندرانی